یکی از پیچیده ترین مفاهیم فرهنگی ما موضوع شکسته نفسی است. در فرهنگ ما شکسته نفسی صفتی پسندیده است و مردم انرا به عنوان مشخصه ای مثبت نام میبرند اما اینکه چقدر در تربیت ایرانی تلاش میکنیم شکست نفسی را به کودکان خودمان بیاموزیم بحث دیگری است که خارج از این پست است.
در فرهنگ دهخدا شکسته نفسی به این شکل معنی شده: خود را کوچکتر از ان چیزی که هستیم نشان دهیم یا بمایم. خود را پایین تر از چیزی که هستیم بنماییم. در فرهنگ غربی دقیقا کلمه شکست نفسی نداریم. نزدیک ترین چیزی که به شکسته نفسی هست کلمه هامبل است که به معنی اینست که اهمیت خود را پایین از چیزی که احساس میکنیم نشان دهیم. من به شخصه با مفهوم شکست نفسی به دیدگاه ساختاری مشکل دارم چون معقتدم اهمیت یک شخص باید در یک چارچوب مطرح شود نه در همه چارچوب ها. اگر کسی یک ورزشکار مهم است در چهارچوب ورزشی مهم است و نباید پایین تر چیزی که هست خود را نشان دهد، اما همان ورزشکار مهم در صف بانک ایستاده به هیچ وجه بالاتر از شهروندان دیگر نیست. اگر دیدیم او هم مثل بقیه توی صف ایستاده نشانه شکست نفسی او نیست. در چهارچوب خدمات شهری او هم مثل بقیه است و اینکه توی صف ایستاده نشانه شکست نفسی او نیست.
وقتی در چارچوب ورزش حرفه ای به شکست نفسی نگاه میکنیم قضیه پیچیده میشود. در دنیای امروز ما هر ورزشکار حرفه ای یک مارک تجاری است. ارزش یک ورزشکار بر اساس باور دیگران از ارزش انها تعیین میشود. دقیقا مثل ارزش یک مارک اتومبیل، لباس، ابزار و چیزهای دیگر تجاری. همانطور که از یک مارک تجاری انتظار نداریم خودش را پایین تر از چیزی که هست نشان دهد از یک ورزشکار هم نباید انتظار داشت خودش را (در چهارچوب ورزش) پایین تر چیزی که هست نشان دهد. حتی همانطور که مارک های تجاری ادعاهایی دور و دراز میکنند یک ورزشکار هم حق دارد ادعا کند، حتی از نظر مخاطب این ادعا با واقعیت اتصالی نداشته باشد.
مشکل جایی پیش میاید که مخاطب ورزشکار حرفه ای را یک مارک تجاری نمی شناسد و فقط جنبه انسانی او را در نظر دارد. احساس میکند یک ورزشکار حرفه ای هم مثل دوستش یا اعضای فامیل باید شکست نفسی کند و خودش را پایین تر ان چیزی که هست نشان دهد. یا حتی بسیار از مخاطبان از اینکه یک ورزشکار ادعایی میکند (هر چقدر هم از نظر مخاطب غیر عادی و دست نیافتی) شاکی میشوند.